سیدمحمدرضا سعیدی یکی از بچهمحلهای پایین خیابان است که ۴۱ سال پس از تولدش، عنوان نخستین مرجع شهید شده در زندانهای پهلوی دوم را از آن خود کرد.
آیتالله محمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت سال ۱۳۰۸ در تپلمحله چشم به جهان گشود. در دوران طفولیت مادرش را از دست داد و تحت نظر پدرش حجتالاسلام سیداحمد سعیدی، مشغول به تحصیل شد.
ابتدا ادبیات عرب و مقدمات علوم اسلامی را فراگرفت و سپس از دروس فقه و اصول معارف در محضر استادان بزرگی، چون حاجشیخکاظم دامغانی، مرحوم حاجشیخهاشم قزوینی و حاجشیخمجتبی قزوینی تلمذ کرد.
او برای طی مراحل بعدی علوم اسلامی، راهی حوزه علمیه قم شد و در آن شهر در محضر استادان بزرگی نظیر آیتا... العظمی بروجردی (ره) و آیتا... العظمی امامخمینی (ره) حاضر شد و سرانجام با زحمات طاقتفرسا و تلاشهای پیگیر به درجه اجتهاد نائل آمد.
آیتالله سعیدی علاوه بر ادامه تحصیل و تدریس طلاب به مسافرتهای تبلیغی نیز همت گماشت. در یکی از همین سفرها در آبادان بهخاطر سخنرانی افشاگرانهاش علیه رژیم به زندان افتاد، اما در اثر تلاش آیتا... العظمی بروجردی (ره) از زندان آزاد شد و سپس به درخواست گروهی از ایرانیانِ مقیم کویت که خواستار مبلّغ توانایی بودند، برای مدتی به این کشور رفت.
با آغاز نهضت امامخمینی در آغاز دهه ۱۳۴۰ آیتا... سعیدی که شیفته راه و طریق امام بود، به نهضت انقلاب پیوست. شهید سعیدی، خود از آن روزها چنین نقل کرده: «هنگام نماز مغرب وعشا به منزل امام رفتم. میخواستم با ایشان مذاکره کنم. امام آماده نماز بود.
وقتی منظورم را فهمید، اندکی نماز را به تاخیر انداخت. به عرض رساندم: آقا! طبق برداشتی که من کردهام، از این به بعد شما در مبارزات خود، یاوران کمتری خواهید داشت. امام فرمود: سعیدی! چی میگویی؟ به خدا قسم اگر تمام جن و انس پشتبهپشت هم بدهند و در مقابل من بایستند، چون من این راه را حق یافتهام، از پای نخواهم نشست.»
این دیدار و سخنان، تاثیری شگرف بر روح مبارز و حقیقتجوی آیتا... سعیدی مینهد؛ «با سخنان امام چنان دلگرم شدم که روح تازهای در وجودم دمیده شد و ایمان بیشتری به قیام و حرکت ایشان پیدا کردم.»
و اینگونه است که پس از تبعید امام در آبان ۱۳۴۳، درست هنگامی که عملا میبایست چراغ مبارزه علیه رژیم خاموش شود، مجاهدان ایثارگری نظیر آیتا... سیدمحمدرضا سعیدی برای ادامه نهضت، جانانه میکوشند.
پس از تبعید امام، تلاشهای آیتا... سعیدی، صرف معرفی امام و نهضت ایشان و تربیت جوانان انقلابی شد.ترجمه و چاپ رساله امربهمعروف و نهیازمنکر امام (ره) از کتاب تحریرالوسیله و نشر آن در میان جوانان و تکثیر نوارهای امام در نجف تحت عنوان «ولایت فقیه» ازجمله فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی ایشان در این دوره است.
این اقدامات در نشر دیدگاهها و اهداف نهضت اسلامی امامخمینی، تاثیری شگرف داشت. علاوه بر این فعالیتها، هشدار جدی ایشان درباره سرمایهگذاری «کنسرسیوم آمریکایی» که از آن بهعنوان گام مکمل کاپیتولاسیون یاد میشود، سبب شد که ساواک بارها آیتا... سعیدی را دستگیر، زندانی و ممنوعالمنبر کند.
سرانجام با ادامه و تشدید فعالیتهایش، نیروهای امنیتی، دستگیر و شکنجهاش کردند. شدت شکنجهها بهحدی بود که تنها چند روز پس از دستگیری، در تاریخ بیستم خرداد ۱۳۴۹ در زندان قزلقلعه به درجه رفیع شهادت رسید.
گوشهای از خاطرات و نکات برجسته زندگی شهید آیتا... سعیدی از زبان فرزندشان
ما از قدیم در خانهمان جلسات قرآن داشتیم و مرحوم شهید، مشوق این کار بودند. ایشان در مسجد هم برای جوانها و نوجوانها برنامههای قرآنی برگزار میکردند و با اینکه در آن موقع از نظر مادی در تنگنا بودند، برای آنها جایزههای خیلی خوبی تهیه میکردند؛ مثلا در آن زمان ساعت مچی، خیلی ارزش داشت و ایشان بهعنوان جایزه، به جوانها ساعت میدادند.
شهید سعیدی بسیار تأکید داشت که اگر ببینم هفته دیگر شما پیشرفت کردهاید، جلسه را ادامه میدهم. توجه داشت که جوانها حتما کار و پیشرفت کنند. خود من شاهد بودم که چگونه جوانها میآمدند و دور ایشان حلقه میزدند؛ بهخصوص در ایام عزاداری با آنها عزاداری میکرد. ایشان میرفت پایین مجلس و با بچهها عزاداری میکرد و پیوسته میگفت که به این جوانها خیلی بها بدهید که آنها ستون فقرات این جامعه هستند.
شهید سعیدی علاقه وافری به حفظ قرآن داشت. از ایشان نقل شده آن زمان که امامجماعت یکی از مساجد بوده، شخصی برای درخواست کمک نزد ایشان میآید و ایشان در پاسخ میگوید: «اگر کل قرآن را حفظ کنید، خانه مسکونی خود را بهعنوان هدیه به شما خواهم داد.»
پدرم خیلی به وضعیت فقرا و نیازمندان توجه میکرد. یک روز وقتی به خانه آمد، دیدیم که فقط قبا بر تن ایشان است. پرسیدم: «آقاجان! پس عبایتان کجاست؟» با کمی تأمل پاسخ دادند: «در مسیری که از مسجد بازمیگشتم، مرد فقیری را دیدم که بهعلت نداشتن لباس گرم، از سرما میلرزید.
عبایم را به او دادم؛ چون من قبا داشتم.» یک مرتبه نیز همسایهمان که راننده تاکسی و مرد نیازمندی بود، به من گفت: «یک شب دیدم صدای نفسنفس زدن مردی در راهپله ساختمان میآید. وقتی به راهرو آمدم، دیدم حاجآقاسعیدی یک گونی زغال را روی دوشش گرفته است و برای ما میآورد. خیلی شرمنده شدم. او که میدانست ما در سرمای زمستان نیاز به زغال داریم، شخصا آن را تهیه کرده و برایمان آورده بود.»
پدرم برای تبلیغ دین و آگاه کردن مردم از جنایات رژیم پهلوی بیشتر اوقات به شهرستانهای اطراف تهران میرفت. یکی از شبها تصمیم گرفت به منطقه «پارچین» برود، اما وسیلهای پیدا نکرد. قرار شد با موتور به آنجا برویم. در میان راه در حالیکه هنوز مسافت زیادی تا روستا ماندهبود، موتور خراب شد.
در تاریکی شب پیاده به طرف روستا رفتیم. آن شب حتی نور ماه هم نمیتابید. مقداری از راه را رفتیم. پدرم گفت: «من یک صلوات میفرستم و تو هم موتور را روشن کن، ان شاءا... روشن میشود.» با صلوات پدر موتور روشن شد.
آن شب پدر سخنرانی مفصلی کرد و صبح روز بعد با همان موتور به تهران بازگشتیم. [نام محمد (ص) هر جا که باشد، برکت و رحمت از آسمان به زمین میآید. نامش برای خدا این قدر عزیز است، جان مبارکش چقدر که هرگاه فرزندان فاطمه (س) به او متوسل میشوند، نیازشان برطرف میگردد.]اعلامیه امام درباره
آیتا... سعیدی:
«این تنها سعیدی نیست که با این وضع اسفانگیز در گوشه زندان از پای درمیآید، بلکه چهبسا افراد مظلوم و بیگناه به جرم حقگویی در سیاهچالهای زندان مورد ضربوشتم و شکنجههای وحشیانه و رفتار غیرانسانی قرار میگیرند.
اینجانب کرارا خطر دولت اسرائیل و عمال آن را به ملت گوشزد کردم که باید مقاومت منفی کنند و از معامله با آنها احتراز جویند. اکنون راه را برای مصیبت بزرگتری باز کردهاند و ملت را به اسارت سرمایهداران، میخواهند درآورند.
من قتل فجیع این سید بزرگوار و عالم فداکار را که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را هدیه نمودند، به ملت ایران تعزیت میگویم و از خداوند متعال، رفع شر دستگاه جبار و عمال کثیف استعمار را مسئلت مینمایم.»
آیتا... سعیدی علاقه و ارادت خاصی به حضرت امامخمینی داشت. او درباره امام گفته بود: «به خدا سوگند اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید، در هر قطره خونم، نام مقدس خمینی را خواهید یافت.» «حضرت امام، شبیهترین عالمان به، ولی ا...، امامزمان علیهالسلام و آبای طاهرینش میباشد.»
من را بگیرید و به بند بکشید، چه اگر آزاد باشم، فریاد میزنم و حقایق را میگویم
«من این لباس را پوشیدهام و از بیتالمال امرارمعاش میکنم که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم، امامخمینی باشم، بنابراین باید فریاد بزنم و جز این چارهای ندارم.»
بسم ا... الرحمنالرحیم
وصیتنامه من سیدمحمدرضا سعیدیخراسانی:
«پسران من! همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید. دختران من! به شوهر اهل علم و تبلیغ، همسر شوید. در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید و جنازه مرا در قم دفن کنید و مرا دعا کنید.
هرکس که میخواهد زحمت فاتحه خواندن برایم بکشد، بگویید درعوض یک مسئله یاد بگیرد و عمل کند. هرکس به من بدهکار است، من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد، بریالذمه است.»
۱-آیا دین موجب عقبماندگی است؟
۲- آزادی زن
۳- اتحاد در اسلام
۴- کار در اسلام
۵- استفتائات (مجموعه ۶۴ استفتا از امام (ره))
۶- رساله امربهمعروف و نهیازمنکر «ترجمه از تحریرالوسیله»
۷- نقد و بررسی و حاشیهنویسی بسیاری از کتابهای اجتماعی و سیاسی
۸- تقریرات درسی آیتا... بروجردی
۹- سیزده جزوه از مسجد موسیبنجعفر (ع)
* این گزارش پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ در شماره ۱۹۲ شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.